در واقع، هیچ چیز هرگز نخواهد توانست جای همسفر از دست رفته را بگیرد.
کسی نمیتواند یک رفیق قدیمی را بیافریند و از نو بسازد.
هیچ چیز نخواهد توانست ارزش گنجینهی آن همه خاطرات مشترک و آن همه
ساعات پر خطری را که با هم گذراندیم و آنهمه قهرها و آنهمه آشتیها و
همچنین تپشهای قلبمان را داشته باشد.
چنین دوستیهایی را هرگز دوباره نمیتوان ساخت.
شِکوه و شکایت و زجر، بیهوده است.
فقط میتوانیم امیدوار باشیم که فوراً بتوانیم زیر سایهاش پناه بگیریم.
... مثل این است که ما ابتدا بارور میشویم و پس از آنکه سالهای متمادی کاشتیم،
سالهایی هم میرسد که هر چه را کاشتهایم، دست زمان از ریشه در میآورد
و گلزارمان را خشک و بیثمر میسازد.
دوستان و همپروازان، یکایک، سایهی خود را از سر ما بر میگیرند
و با ماتمی که در دل داریم، از آن به بعد،
با ماتم افسوس فصل پیری وارد زندگیمان میشود.
این اخلاق عجیبی است که مرموز و دیگران به ما آموختند.
عظمت یک حرفه شاید قبل از هر چیز، در یکی شدن روحهاست و این،
یک شکوه حقیقی است: شکوه مناسبات روابط انسانی.
برگرفته از کتاب:
اگزوپری، آنتوان دوسنت؛ باد، شن، ستارهها؛
******
Message Love
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر