بزرگترین و بهترین گروه ایرانی دختر پسرا در یاهو

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

پشیمانی

یک شعر زیبا که میتواند حسابی روحیه بدهد به این حال خسته

پشیمانی

باز هم بهانه ی ِ نوشتن..
گلایه های ِ بی شمار...
بغض ِ امان بریده ....
و دیگر، چه خسته ام از این بهانه !



گفتی پشیمان خواهی شد ، نروووووووووو !
دیدی پشیمانی ام را خیلی زود
همان سال های ِ نخست ، نــــــــــــه !
که همان روزهای ِ نخست ، نـــــــــــــه !
که همان روز ِ نخست !
و من از یاد برده بردم !

یاد داشتهای یک دیوانه 1



گاهی وقتها که از همه جا دلگیر و دلتنگ میشوی در تخیل خویش به دنبال لحضه ها و روزهای زیبای گذشته میگردی تا شاید یک تصویر زیبا بتوانی از درونش بیابی و بیاد ان لحضه کمی از این حال هبوط خارج شوی . حسابی که میگردی میبینی یک جایی یک چیزی یک حسی از یک خاطره بزرگ برایت باقی مانده که شاید یک خط نوشته یک عکس یادگاری یک خودکار یا حتی یک برگ گل خشک شده در لای البوم عکسهایت باشد مکث میکنی و خوب دقت میکنی شاید بتوانی بیشتر و بیشتر با خاطره آن روز زیبا فکرت را زیبا کنی ؛ حرفها لبخند ها حتی اشکهای آن روز هم برایت زیبا به نظر می اید می تازی و میروی تا به آخر آن روز برسی در رویاهایت غرق لحضه های بازنایافتنی هستی که مدتها از پایان شان سپری شده با یک فلاش بک تمام آن خاطره را مرور میکنی شروع آشنایی با یک اتفاق ساده و پیش پا افتاده آغاز میشود مثلا برای خرید یک کتاب به کتابفروشی های مقابل دانشگاه رفته ای در کتابفروشی غرق تماشای کتاب هستی اما حواست نیست که دو چشم زیبا نظاره گر دستانت هستند که تند تند صفحات کتب را ورق میزند تو فقط برای خرید کتاب رفته بودی اما خبر نداشتی که سرنوشت چه نوشته ای برای تو رقم میزند خوب که غرق کتاب هستی دستی به تو میخورد کتاب از دستت می افتد و تو برای برداشتن کتاب از زمین خم میشوی که سرت به چیزی میخورد به آن چیز که نگاه میکنی میبینی دختری زیبا همراه تو برای برداشتن کتاب دستش را دراز کرده است نگاهتان به هم گره میخورد و دختر به سرعت معذرت حواهی میکند و تو لبخندی میزنی و دستت را دراز مکنی تا کتاب را برداری اما دست او هم روی کتاب رسیده است هر دو کتاب را بر میدارید و بلند میشوید .






ببخشید آقا شما نوشته های دیگه پایلو کوییلو رو هم خوندین ؟ این سوال را دخترک از تو میپرسد بعد از اینکه کتاب را به تو میدهد از روی کتاب فهمیده که تو عاشق کتابهای کوییلو هستی چرا که یکی از بهترینهایش کیمیاگر را در دست داری تو هم که انگار منتظر این سوال بودی زود شروع به نقد آثار نویسنده میکنی بحث بالا میگیرد و دخترک هم که منتظر همین لحضه بوده بازهم سوال میکند سوال پشت سوال یک آن احساس میکنی چشم های دیگری هم شما را نظاره میکنند مخصوصا مالک آنجا که تو فروشگاهش را با محل جلسه ای ادبی اشتباه گرفته ای آرام آرام به سمت درب خروج میروی و پول کتاب را میدهی و خارج میشوی اما انگار دخترک هم با تو بیرون می آید و با هر قدمت قدم بر میدارد نمیدانی باید چیزی بگویی یا نه اما نمی خواهی بحث ناتمامتان باعث شروع دوباره صحبتها بشود .. ببخشید شما چی میخوننین ؟ هنوز در فکر یافتن سوالی برای شروع مجدد بحث هستی که این بار هم دخترک شیطان از تو پیشی میگیرد بازهم حرف و حرف و حرف انگار این حرفها را پایانی نیست یادت می آید که به مادرت قول داده ای شب زود به خانه بروی چون خاله مهین با دختر خاله و منسوبین امشب شام در منزلتان هستند اما مگر میشود گم کرده خود را بیابی و به این راحتی بازهم او را گم کنی هرچند که دل خوشی از دختر خاله ات نداری اما مجبوری خداحافظی کنی .. خوب دیگه ببخشید سرتون رو درد آوردم ... خواهش میکنم خیلی استفاده کردم ... اگه امری ندارین من دیگه باید رفع زحمت کنم و در حالیکه هر دو منتظر چیزی هستید با هم خداحافظی کرده و از هم دور و دور تر میشوید انگار که اصلا به هم نزدیک نبود ه اید ولی باید کاری کرد دوباره بر میگردی و میبینی که دخترک هنوز در انجا بین ماندن و رفتن مردد است .. ببخشید من یادم رفت خودمو معرفی کنم .. من کامی هستم . هر دو میخندید و دخترک هم خود را معرفی میکند .. منم تینا هستم و تو باز هم میگویی که خیلی دوست داشتی بیشتر از هم صحبتی با او مستفیض میشدی و او هم این تعارف را با تو میکند .. ببخشید تینا خانم میشه من دوباره بتونم شما رو ملاقات کنم او هم که منتظر این سوال بوده سرش را به علامت شرم به زیر می اندازد تو ادامه میدهی این شماره تماس من و ایمیل یاهومه خوشحال میشم صداتونو بشنوم و یک تکه کاغذ را بسویش دراز میکنی او هم با کمی تامل کاغذ را از تو میگیرد بار دیگر خداحافظی و رفتن و دور شدن.
به خانه میروی میهمانان همه هستند اما تو با یک سلام آبکی زود به اتاق خودت میروی و به سرعت کامپیوترت را روشن میکنی و کانکت میشوی بعضی دوستان که چراغت در یاهو مسنجر را روشن میبینند پیام میدهند اما تو انگار اصلا حوصله کسی به جز تینا را نداری دقیقه ها یکی بعد از دیگری میگذرد اما هیچ خبری از او نیست دلتنگیت به کلافگی رسیده است اما ..... انگار یکی که قبلا نمیشناختی برایت ایمیلی فرستاده زود ایمیل را چک میکنی اما باز هم یک اسپم دیگر از سایتهای کلاهبردار دوباره به صفحه مانیتور خیره شده ای حوصله هیچ کار دیگری نداری اما انگار یکی منتظر است بر صفحه پیام خیره میشوی آیدی شبهای روشن تینا یک انرژی عجیب به چشمانت میدهد به سرعت شروع به چت میکنی ساعتها یکی پس از دیگری میگذرند اما تو فقط غرق کلمات و گفتاری شد ه ای که بین تو و تینا رد و بدل میشود حتی خبر نداری که دختر خاله ات به حالت قهر اتاقت را ترک کرده دیگر هوا دارد روشن میشود صبحی دگر در راه است اما هیچ توجهی به گذر زمان نداری از خستگی هم هیچ خبری نیست اما تینا شاید خوابش گرفته چرا که کم کم حرفهایش رنگ خستگی میگیرد با هم خداحافظی میکنید اما قرار یک چت دیگر را میگذارید و این جلسات چت یکی بعد از دیگری می آیند و میروند و تو تینا در این سرزمین مجازی زندگی میکنید . در این مدت چند بار هم یکدیگر را ملاقات میکنید زمان به سرعت سپری میشود و روزهای خوش هم همینطور. بارها و به بهانه های مختلف برای هم کادو میخرید خودکار کتاب لباس و خیلی چیز های دیگر اما تو نمی دانی که این هدیه ها روزی برایت باعث دلتنگی خواهد شد چه حرفهای شاعرانه ای بین تان ردو بدل میشود چقدر دنیا را در کنار هم زیبا میبینید و دایماً قربان صدقه هم میروید شعرهای سهراب و شاملو و گاهی هم حافظ و سعدی را برای حاضر جوابی به یکدیگر پیش کش میکنید اما روزهای زیبا غروبی بس دل انگیز را به همراه دارد کم کم چت دلگیر از روال قبلی خارج شده و گاهی بین تان یک بوس کوچولو آن هم با آن شکلک مسخره رد و بدل میشود اما هر دو احساس میکنید که برای هم تکراری شده اید دیگر زمانی فرا میرسد که چراغ خاموش کانکت میشوی و خبر نداری که تینا هم همین فانتزی چراغ را تکرار میکند . این هویت مجازی کم کم دارد سو سو زده و رو به خاموشی میگراید شاید بخاطر این باشد که هر چه بلد بودید برای هم گفتید و اکنون دیگر احساس پو چی میکنید اما بهر حال چراغها خاموش شدند و مدتی از هم خبر نداشتید . نمیدانم چرا امروز یک ایدی جدید در این دنیای نا متجانس برای خودت درست میکنی شاید در خیال خود میخواهی از تینا انتقام بگیری در حالیکه داری از خود خواهی خودت انتقام میگیری اما دنیای اینترنت سرزمین دیگریست به سادگی آب خوردن یکی کشته میشود و دیگری زنده میگردد دنیا دنیای ایمیل ها و آیدی هاست و در آن واحد میتوانی چند نفر باشی در هر حال کم کم تینا همچون شبهایش که دیگر روشن نیست به فراموشی سپرده میشود و البته تو را هم او از یاد میبرد. دیگر نه از مهربون پارسی1 خبریست نه از شبهای زیبای روشن اما این بار سر از دنیای دیگر در آورده ای دنیای خوفناک راهزنان و دزدان اینترنتی ایامی را هم در کنار دوستان جدید سپری میکنی مارشال هایی که مدرن شده اند و دزدانی که چراغ در دست میگیرند چقدر این دنیای مجازی خلق و خوی تو را عوض کرده است دیگر نه تو آن کامی سابقی نه رفتارت آن رفتاری که حتی خجالت میکشیدی یک تکه کاغذ به یک دختر بدهی انقدر جنست خراب شده که جواب هر کس را با کلمات نا مربوط میدهی دوستانت کم میشوند و هر روز چراغهای خاموش دیگری به چراغهای خاموشت اضافه میشود دیگر این دنیا برایت جذابیتش را از دست داده شاید هم تو دیگر برایش جذابیت و تازگی نداری نمیدانم تو از این دنیای مجازی خسته شده ای یا او از تو در هر حال بین شما هر روز فاصله بیشتر میشود تا اینکه یک روز برای همیشه با او خداحافظی میکنی هم خود را فراموش کرده ای هم فراموش شده خویش هستی .
روزهای زیادی برایت تکرار میشود اما با هر طلوع خورشید یه خوبی این را درک میکنی که بهترین لحضه ها همانی بود که کاغذ را دادی به دستش و باقی ماجرا شروع شد اما چه سود که ما انسان ها بعضی اوقات آ سان ها راچه سخت به دست می آوریم و وقتی سخت شدندچقدر آسان از دست میدهیم.
گاهی وقتها که از همه جا دلگیر و دلتنگ میشوی ...........
میگذرد روزهای عمرت توی جاده های خلوت تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت واسه ما فرقی نداره هرجا باشیم شب نشینیم دل خوشیم به اینکه شاید سحر رو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه تازه او لحضه میفهمی همه آسمون غروبه
اصلا نمیدونم این شعر که سیاوش قمیشی به زیبایی آنرا اجرا کرده چه ربطی به نوشته من داشت اما این را میدانم که باعث این نوشته حس غریبی بود که در این شعر گرفتارم کرد

شزوع دوباره با مهربون پارسی بلاگ

با سلام
دوستان گرامی بار دیگر از دلتنگی ها و گلایه ها قصد دل آزاری شما دوستا گرای را دارم
اما نیک میدانید که دلتنگی من نه از شما بل که از خود گنه کارم است
اگر شما دوستان از زمان شروع به نوشتن در مهربون پارسی بلاگ کردم همسفر من هستید نیک میدانید که این دلتنگی از چه نوع سر درد ها میباشد
بنا بر این دیگر حرفی نمی زنم و اولین مطلب خویش در این دفتر را تقدیم شما دوستان مینمایم
مطلبی که با یاد دیگر نویسنده مهربون پارسی بلاگ خانم تینا خانم مینگارم . هر چند زیاد به نوع آشنایی نمی توان استناد کرد و این را تینا خانم عزیز به خوبی میدانند اما برای ایجاد یک حس نوستالژیک اینگونه آغاز نموده ام